عقاید علیرغم آنکه فقها تضادهای (صوری یا واقعی) میان عقاید بیان شده در کتب وی با فقه شیعه یا سنی ارائه کردهاند، آیتالله قاضی طباطبایی وی را شیعه دانسته و گفتهاست: محییالدّین از کاملین است، و در «فتوحات» او شواهد و ادلّهای فراوان است که او شیعه بوده است؛ و مطالبی که مناقض با اصول مسلّمه? اهل سنّت است بسیار است کسی در معارف عرفانی بالاتر از او نیامده و نخواهد آمد. مرحوم آقا (آقای قاضی) به محییالدّین عربی و کتاب «فتوحات مکّیّة» وی بسیار توجّه داشتند، و میفرمودهاند: محییالدّین از کاملین است، و در «فتوحات» او شواهد و ادلّهای فراوان است که او شیعه بوده است؛ و مطالبی که مناقض با اصول مسلّمه? اهل سنّت است بسیار است.نیازمند منبع در عین حال برخی وی را پیرو مذهب شافعی دانستهاند و در این امر اختلاف است. محییالدّین کتاب «فتوحات» را در مکّه? مکرّمه نوشت، و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا بواسطه? باریدن باران، مطالب باطلهای اگر در آن است شسته شود و محو گردد، و حقّ از باطل مشخّص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب، وقتیکه اوراق گسترده را جمع نمود مشاهده کرد که حتّی یک کلمه هم از آن شسته نشد. برخی دیگر از علما نیز وی را بجهت مناقب اثنی عشر منسوب به ابن عربی که در آن صلوات کبیره بر چهارده معصوم علیهم السلام است، دوستدار اهل بیت دانستهاند. به گفته دکتر جهانگیری نویسنده کتاب«این عربی عالم بزرگ اسلامی» عرفان اسلامی پیش از وی بیشتر عرفان عملی و نوعی زهد و بی اعتنایی به زندگانی دنیا وی بود. اما عرفان ابن عربی عرفان نظری و عرفان حب و به اصطلاح عشق است. او به راستی بنیانگذار عرفان نظری در اسلام است و اصل الاصول عرفانش عشق و وحدت وجود است. یعنی که مدارهستی بخش و حقیقت هستی حق تعالی است و جز او حقیقتی و وجودی نیست«لیس فی الدار غیره دیار». البته رگههایی از وحدت وجود در آثار عارفان پیش از وی همچون ابوسعید ابی الخیر و حلاج و دیگران دیده میشود ولی آنها اکثراً وحدت شهودی بودند نه وحدت وجودی. عارف وحدت شهودی در نهایت مسیرش به جایی میرسد، که جز خدا چیزی نمیبیند. «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» ولی نهایت نظر و سپر عارف وحدت وجودی این است که جز خدا اصلاً وجودی و موجودی نیست. «لاموجود الاالله». |
دوران زندگانی ابن عربی در دمشق، دوران شکوفایی و آفرینش فکری و روحی وی به شمار میرود. فرمانروایان آن دوران که وی را گرامی میداشته و به او ارادت میورزیدهاند، اینانند: الملک العادل اول، ابوبکر محمد بن ایوب، سیفالدین (د 615ق/1218م)، برادر صلاحالدین ایوبی و فرزند او الملک الاشرف (د 635ق/1234م) در دمشق و الملکالظاهر، غازی (د613ق/1216م) دومین فرزند صلاحالدین فرمانروای حلب. ابن عربی بسیار مورد اعتمادِ الملکالظاهر بوده و نزد وی شفاعتها میکرده و شکایات و درخواستهای مردم را به آگاهی او میرسانده و سلطان نیز گاه از برخی فقیهان زمانش نزد ابن عربی شکایت میکرده است (برای نمونه، نک: همان، 4/539، نیز 3/69 -70). ابن عربی در 22 ربیعالثانی 638 قمری مطابق با 10 نوامبر 1240 میلادی در دمشق، در خانه? قاضی محییالدین ابن زکی در 78 سالگی درگذشت و در دامنه? جبل قاسیون، در مقبره? خانوادگی ابن زکی به خاک سپرده شد. آرامگاه او هم اکنون نیز در دمشق زیارتگاه است. ابن عربی چند همسر داشته است که از آن میان، چنانکه دیدیم، مریم دختر محمد بن عبدون و فاطمه دختر یونس بن یوسف شناخته شدهاند. وی از فاطمه دو پسر داشته است به نامهای سعدالدین (618 -656ق/1221- 1285م) و عماالدین محمد (د 667 ق/1269م). سعدالدین شعر نیکو میسروده و دیوانی هم داشته است (مقری، 2/170، 172). ابن عربی از دختر خود به نام زینب نیز یاد میکند (الفتوحات، 4/117). در برخی منابع آمده است که ابن عربی، پس از مرگ شیخ مجدالدین اسحاق با همسر وی، مادر صدرالدین قونوی، ازدواج کرده است (قاری بغدادی، 35، به نقل از ابوالحسن خزرجی). در تأیید یا رد این گزارش هیچ مأخذ دیگری در دست نیست. اما این نکته روشن است که خود ابن عربی و نیز صدرالدین قونوی که سالها شاگرد وی از یاران نزدیکش بوده است، در این باره چیزی نگفتهاند."
ابن عربی سالها پس از این دیدار و هنگامی که بخشی از فتوحات مکیة را مینوشته است، بار دیگر ابن رشد را به یاد میآورد. وی پس از انتقاد شدید از «سخنگویان در حکمت» که به درگاه پادشاهان و والیان نادان پناه میبرند و حتی اینان آنان را تحقیر میکنند، از حکیمانی که به شناخت خدا از راه «فیض الهی اختصاصی» و خارج از آموختن درس معمولی، معتقدند و عقل را از لحاظ فکر و نظر در این راه ناتوان میبینند، به نیکی یاد میکند و مینویسد: «من از یکی از بزرگان ایشان که شنیده بود آنچه را خداوند از شناخت خود، بینظر و خواندن، بلکه از راه خلوتی که با خدا داشتهام، بر من گشوده بود، در حالی که من اهل طلب [آموزش نظری] نبودهام، شنیدم که میگفت: سپاس خدای را که در زمانی هستم که در آن کسی را دیدم که خداوند رحمتش را نصیب وی کرده و از نزد خود به وی دانش آموخته است»(الفتوحات، 1/325
ابن عربی در مراحل سلوک و آموزش و اجتهاد عرفانی خود از شیوخ نامدار عصر خود بهره گرفته و زمانی را در خدمت آنان گذرانده است. وی احوال و مقامات این شیوخ را در جاهای پراکنده از فتوحات وصف میکند و نیز در دو نوشته? خود رساله? روح القدس فی محاسبة النفس و الدرة الفاخرة اوصاف ایشان و روابط خود را با آنان تصویر میکند. در رساله? روح القدس از 54 تن از شیوخی که با ایشان دیدار کرده است، نام میبرد.
سفرها
ابن عربی تا سن 30 سالگی (590ق/1194م) در اشبیلیه به سر برد و در این میان به شهرهای دیگر اسپانیا سفر میکرد. در اشبیلیه وی با چند تن از شیوخ زمان خود، از جمله ابویحیی صنهاجی ضریر، صالح بربری، ابوعبدالله شرفی و ابوالحجاج شُبَربُلی دیدار داشته است. وی میگوید با این 4 تن که از بزرگان ملامیه (ملامتیه) بودهاند، الفت و همنشینی و دوستی نزدیک داشته است. ابن عربی به ایشان در الدرة الفاخرة پرداخته است (الفتوحات، 1/206). وی از «ملامتیان» سخت ستایش میکند و ایشان را مردانی مینامد که در ولایت به بالاترین درجات آن رسیدهاند و بالاتر از درجه? ایشان تنها درجه? پیامبری است.در جای دیگری در باره? ملامتیان میگوید که اگر مقام و منزلت ایشان نزد خدا بر انسانها آشکار میشد، آدمیان آنان را به جای خدایان میگرفتند.ابن عربی در 590ق اندلس را ترک گفت و به شمال آفریقا سفر کرد. در آن سال وی را در تلمسان مییابیم که در آنجا پیامبر(ص) را در خواب میبیند.در همان سال وی به تونس میرود و در آنجا با ابومحمد عبدالعزیز بن ابوبکر بن قرشی مهدوی (د 621ق/1224م) آشنا میشود که از آن پس دوست نزدیک وی بوده است. ابن عربی بعدها خطبه? کتاب فتوحات خود را به وی اهدا میکند و در 600ق/1203م، در مکه، رسالة روح القدس را به نام وی مینویسد و نیز نوشتن کتاب انشاء الدوائر، را در 598ق در تونس، در خانه? وی آغاز میکند (الفتوحات، 1/9، 98، 120، روح القدس، 19).
در 591ق ابن عربی در شهر فاس بوده است (الفتوحات، 4/220، 541). در 592ق به اشبیلیه بازگشته و در آنجا به سر برده است (همان، 1/32). در 593ق در فاس با عبدالله بن استاذ موروری دیدار کرده است. ابن عربی از وی با عنوان «قطب المتوکلین» یاد میکند و او را یکی از اولیاء «اهل الله» میداند (همان، 4/76، 1/666). در 594ق نیز ابن عربی در فاس بوده و خداوند در آنجا «خاتم محمدی» را به وی شناسانده و علامت او را به ابن عربی نشان داده است، ولی نام او را نمیآورد (همان، 3/514، 4/549). در 595 ق ابن عربی در شهر المریه1 در اندلس بوده و در رمضان آن سال کتاب مواقع النجوم را در 11 روز نوشته بوده است که به گفته? خودش آن را در پی یک فرمان الهی نوشته و آن کتاب «خواننده را از استاد بینیاز میکند، بلکه استاد نیازمند آن است». وی در همین سال در شهر غرناطه بوده و با شیخ خود ابومحمد عبدالله شکار دیدار داشته است (همان، 1/187). نیز در همین سال ابن عربی را در زادگاهش مرسیه مییابیم (همان، 1/708). وی در 597ق در مراکش بوده و در محرم آن سال به «مقام القربة» رسیده بوده است (همان، 2/260-261) و در همان سال به او الهام شده بوده است که به سوی «مشرق» روانه شود (همان، 2/436). در 598ق ابن عربی در تونس بوده و در خانه? عبدالعزیز مهدوی به سر میبرده است (همان، 1/98). در همین سال وی با ابوعبدالله ابن جنید قَبَرفیقی (از نواحی رُنده در جنوب اندلس) که از شیوخ طائفه و معتزلی مذهب بوده است، دیدار کرده و با وی مباحثاتی داشته و سرانجام او را از نظریه? «خلق افعال از سوی انسانها» منصرف کرده بوده است (همان، 2/182، 3/45)؛ وی همچنین در همان سال در بیتالمقدس بوده و از آنجا پیاده روانه? مکه گردیده است (همو، روح القدس، 92-93) و پس از رمضان همان سال وارد مکه شده و به خدمت شیخ مکینالدین ابوشجاع زاهر بن رستم بن ابی الرجاء اصفهانی رسیده و شیفته? دختر وی به نام «نظام» و ملقب به «عین الشمس» شده است و بعدها دیوان اشعار خود ترجمان الاشواق را به نام و برای او سروده است (نک: ترجمان الاشواق، 7 به بعد). ابن عربی تا 600ق در مکه به سر برده است. در 601ق، وی را در موصل مییابیم که با مردی به نام مهذب ثابت عنتر حلوی که مدعی معارضه با قرآن بوده برخورد داشته است.علی بن عبدالله بن جامع، شیخ ابن عربی در همان شهر «خرقة خضر» را به او پوشانده بوده است (همان، 1/187). ابن عربی، چنانکه خود میگوید: در مکه، روح مجسم محمد پسر هارونالرشید خلیفه? عباسی را در هنگام طواف کعبه دیده و با وی سخن گفته است. بعضی از یاران ابن عربی نیز در مکه نزد وی احیاءالعلوم غزالی را میخواندهاند (همان، 4/12). در همین سال ابن عربی را در بغداد مییابیم که در آنجا برای نخستین بار رساله? روح القدس را در حضور جمعی از علما میخواند.
درباره? نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و تصوف کشانده بوده است، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در اندلسِ دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است. یکی از بزرگترین و نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین (د 594ق/1198م) بوده است که ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد (الفتوحات، 2/261، «التدبیرات الالهیة»، 126). ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشته است (الفتوحات، 4/498؛ درباره? ابومدین، نک: غبرینی، 22-32؛ ابن قنفذ، 90-106). اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیده است، به نظر نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند (روح القدس، 113-114).
ابن عربی، بنا بر گفته? خودش در 580ق/1174م به «طریقت عرفان» داخل شده بود (الفتوحات، 2/425) و نخستین کسی که با وی در «طریق الله» روبهرو شده بود، ابوجعفر احمد عرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با «طریقت عرفان» به اشبیلیه آمده و ابن عربی نخستین کسی بوده که به دیدار او شتافته بوده است. ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد
.
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از سالکان طریقت و هم مشرب شوی خود بوده است و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند.
شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادی است و روحی تشنه? حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفان جو بوده است، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش سر برمیزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزه? شگفتی دیگران و تحسین آنان میشده است
خود ابن عربی، در مرحله? دیگری از زندگانیش، صحنه? دیدار خود را با فیلسوف ارسطو گرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد، گواه است. وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانه? قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدین سان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانه? حاجتی مرا نزد وی فرستاد. من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب برنیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت. سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون شد. آنگاه من از آنچه انگیزه? شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد، [گویی] درباره? اندیشیده? خود دچار شک شده بود. سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که [عقل و] اندیشه? نظری به ما داده است؟ به او گفتم: آری - نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لاقوة الا بالله»، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم، دریافته بود... و پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند [و بداند] که آیا [اندیشههای او] موافق [با برداشت من] است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود. سپس وی خدا را سپاس گزارد از اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و مطالعهای و خواندنی. وی سپس گفت: این حالتی است که ما [وجودِ] آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم. سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی دیدار با او را نصیب من کرد». سپس ابن عربی میافزاید که میخواسته است بار دیگر با ابن رشد دیدار کند، اما این دیدار دست نداده تا در 595ق که در همان شهر قرطبه بر سر تابوت ابن رشد حاضر شده است.
|
|
زندگینامه شیخ اکبر جناب محی الدین ابن عربی
|