منابع و مآخذ:
1-احادیث مثنوی-جمع و تدوین: بدیع الزمان فروزانفر- موسسه امیر کبیر-تهران،1366.
2-التعریف بالمتنبّی من خلال اشعاره- تالیف محمد فاضلی؛ انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد -1372.
3-المجانی الحدیثه- عن مجانی الاب شیخو- طبع ثالثه- دارالمشرق(المطبعه الکاثولیکیه)ص.پب946- بیروت،لبنان،جلد3.
4-امثال سائره از شعر متنبی،تالیف صاحب بن عباد،ترجمه دکتر فیروز حریرچی- چاپ اول2536-ناشر: شرکت چاپ افست گلشن.
5- وفیات الاعیان و انباء الابناء الزمان- لابی العباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابی بکر بن خلکان-608-681قمری- قاهره-جلد 1.
[1] -مآخذ این حدیث عبارتند از:مسند احمد،جلد5،ص94/احیاء العلوم،جلد3،ص25/جامع الصغیر،جلد1،ص145/کنوزالحقائق،ص56.
صفحه 3
اما ترازوی خرد چیست ؟
ارزش وگوهر انسان ،به خرد است؛ عقل و خرد آدمی ر ا از حیوان جدا می سازد؛عناصر متضاد در جسم سه مولود ،وجود دارند وآن سه مولود درشمول این عناصر متفقند؛مثلثی راتشکیل می دهند که درسه راس آن ،جمادونبات وحیوان وجودداردوانسان نیز زیرمجموعه حیوان است ؛اماچون عقل وخرد دروجودش جای گیر می شود ،اشرف المخلوقات می گردد :
لولا العقول لکان ادنی الضیغم ادنی الی شرفٍ من الانسان
و همین خرد بر دلاوری و شجاعت نیز تقدم دارد:
الرای قبل الشجاعه شجعان هوالاول و هی المحل الثانی
و لربما طعن الفتی اقرانه بالرای قبل تطاعن الاقران
زیرا که دلاوری گاهی مورد گمان است در حالی که خرد همچون آفتاب تابان است:
فقد یظنّ شجاعاً من به خرقٌ و قد یظنّ جباناً من به زمع
خرد هنگامی که همراه ادب باشد ،زیباست واین از فضایل جمیل آدمی است که حیوان فاقد آن است؛زیرا که:
فقر الجهول بلاعقل الی ادبٍ فقر الحمار بلاراسٍ الی رسن
و همین خرد و عقل آدمی خود کانال خاصی دارد و غور و اندیشه در اموری که جایز نیست ،کار انسان عاقل نیست:
و انفس ماللفتی لبّه و ذواللب یکره انفاقه
و خرد آدمی وفای به عهد را به دنبال دارد، چنانکه دانش آموز حق معلم و دانشجو حقّ استاد را ادا می کند واگر کسی از خوان دانش استادان خود بهره گیرد و آن گاه ، پاس حق آنها را ندارد حتی اگر به اعلی درجه ی علوم که برسد باز در راستهی اجسام لایعقل و بی شعور است؛ همچنان که شمشیر و اسلحه برای سازنده ی آن مرگ آور است:
ولو حیز الحفاظ بغیر عقلٍ تجنب عنق صیقله الحسام
عقل و خرد نیروی تمیز انسان است که انسان عاقل غافل نمی شود حتی اگر خوشی ها و نعمت ها او را در خود فرو برده باشد اما انسان نادان چشم بصیرتش کور است چنان که بدی ها را خوب می انگارد و شبه احول است:
ذوالعقل یشفی فی النعیم بعقله و اخوالجهاله فی الشقاوه نعیم
و به همین جهت: تصفو الحیاه لجاهل او غافل عمّا مضی منها و ما یتوقّع
و نادانی درد بزرگی است و نادان ،چه بسا که امر صلاح مبرهنی را وصمتی گنگ پندارد، در حالی که اگر وصمت و عیبی است در قوه ی ادراک وی می باشد:
و کم من عائب قولاً صحیحاً و آفته من الفهم السقیم
عقل و خرد آدمی میزان دوستی را مشخص می کند زیرا اگر کسی نسبت به چیزی بسیار دلبستگی پیدا کند نادان است و کسی که اندک دلبستگی داشته باشد ، عاقل استن چنان که در حدیثی نیز این مطلب آمده است که :« حبک الشی یعمی و یصمّ»[1]
فان قلیل الحب ّ بالعقل صالحٌ و انّ کثیر الحبّ بالجهل فاسد
و این خرد و عقل ، خاص انسان های مجرّب و پیر و کهنسال نمی باشد؛ زیرا این خرد در سرشت و غریزه ی انسان است نه در قد و قامت وی و گاهی شخص جوانی از حیث خرد و عقل بر هزار شخص پیر و مجرّب برتری می یابد:
واذا الحلم لم یکن فی طباع لم یحلّم تقدّم المیلاد
دکتر محم فاضلی در کتاب " التعریف بالمتنبّی من خلال اشعاره"، ص50؛ آنجا که از آرا و عقاید اجتماعی متنبی سخن به میان می آورد، چنین می نویسد:
« وفی المجال تمسّک بالعقل و العرض، للشاعر نظراتٌ و آرا قیّمه ، فهو یضع العقل و العرض،فی صدور کل ما یتعلق بالانسان و ینظر الیهما بکل تقدیر و اجلال فلایبالی بالجسم کیفما اصیب اذا سلم الاعراض و العقول
یهون الینا ان تصاب جسومنا و تسلم اعراض لنا و عقول
فهو کثیراً ما یقف فی اشعاره عند دورالعقل فی حیاه الانسان و تصرفاته، فیوازن بینه و بین سائر المواهب،فیخرج من هذه الموازنه مادحاً للعقل و مرکزاًعلی انّه انفس ما اعطی للانسان ، و انّه الیه ینتهی کلّ التفاضل و التمایز، و عنه یصدر الحفاظ للعرض و الذمار:
الرّای قبل الشجاعه الشجعان هو الاوّل و هی المحلّ الثانی
--------------
لولا العقول لکان ادنی الضیغم ادنی الی شرفٍ من الانسان
---------------
و لما تفاضلت النفوس و دبّرتً ایدی الکماه عوالی المرّان
---------------
و انفس ما للفتی لبّه و ذواللبّ یکره انفاقه
--------------
ولو حیز الحفاظ بغیر عقلٍ تجنّب عنف صیقله الحسام
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین زنده بودی ( چهارشنبه 89/6/24 :: ساعت 1:0 عصر )
صفحه 1
انسان در ترازوی عقل( بررسی زندگی و ایده متنبی در مورد عقل گرایی) حسین زنده بودی
نامش ابوالطیب، احمد بن حسین بن حسن بن عبدالصمد جعفی الکندی الکوفی و لقبش متنبّی – بعضی گویندکه در جوانی ادعای نبوت کرد1- سنین عمرش بین سالهای294 تا344هجری؛ زادگاهش را گاهی کوی کنده از شهر کوفه از بلاد عراق عرب و گاهی در حمص2که بین حلب و دمشق است ،دانسته اند؛ در این مورد ، وفیات الاعیان ،جلد1،ص 102، زادگاهش را کوفه می داندکه در زمان جوانی برای کسب علم به شام رفت.
وی از همان کودکی و نوجوانی،شیفته ی علم و ادب می شود ودر شام و عراق به اکتساب علم و ادب می پردازد، بافلسفه ی یونانی آَشنا می شودو زمانی نمی گذرد که وی به اوج شهرت می رسد و نامش زبانزد صغیر و کبیر،عالم و متعلم، عامی و مکتبی و ... می شود؛ بحث در مورد شعرها و افکار او، چاشنی مجالس انس می شود؛ منتهای آرزوی هر امیر و وزیر آن است که لحظه ای شاهد حضور باسعادت او در درگاه خود باشد.
مدح متنبی هر خامل الذکری را زبانزد و مشهور همگان می سازد؛ مدح متنبی تزریق روح ومعنی در جسم الفاظ است و مصداق "از خاک آفریده را نفخت من روحی" می باشد.
« درباره ی متنبی از من سوال کرد(ابوالحسن حمزه بن محمد اصفهانی) پس من جواب دادم تیر اندیشه ی متنبی در شعر مسافت های دوری را طی می کند. او در نظم خویش بسیار مصیب است جز آنکه گاهی فقره ای غرّا را با کلمه ای عورا و بی ارزش همراه می سازد؛زیرا چنانکه گفته اند کدام عالمی است که از خطا و اشتباه به دور باشد و کدام شمشیر برنده ای است که به کندی نگرود و کدام اسبی است که سکندری نزند؟ »3
و صاحب بن عباد در این مورد مصیب است و معذور که : « ... چون از در ملاطفت به متنبی نامه نوشت و او را به بهره مندی از ثروت فراوان نیزوعده داد ، متنبی بر او وزنی قائل نشد و به نامه و خواسته ی او جوابی نداد.4 از همین جا شعله های خشم در وجود صاحب زبانه کشید و او را مصمم کرد که از این شاعر نامدار به خاطر آنکه غرورش را جریحه دار کرده است، انتقام جویی کند و حاصل آن کینه جویی، تدوین رساله ای است که به نام "الکشف عن مساوی شعر متنبی" مشهور شده است.»5
در سال 337ه.ق دربار سیف الدوله ، محط رحال و مسکن مالوف او می گردد و در شعرش ، میدان گاه ها و دلاوری های این امیر را برای اخلاف تاریخ زنده نگه می دارد و از او صله ی موفور می یابد و چون وحشتی بین او و ممدوحش حادث می شود از آنجا رخت بر می بندد و به سوی کافور اخشیدی ، شاه مصر می شتابد.( سال 346 ه.ق) که در این خطه نیز این شاه بی تمییز و فرزندش ،انوجور را به آرزوی رسیدن به ضیعت و ولایتی مدح می گوید ولی به خواسته ی خود نمی رسد و وفور نعمت از دست بذل کافور ، مکفوف است و متنبی او را هجا می گوید و به سوی عراق و بعد فارس رهسپار می گردد و ابن عمید و عضدالدوله ی دیلمی را ستایش می گوید و از خوان نعمت بی دریغ آنها بهره ها می برد.
سرانجام ،زمانی که رهسپار بغداد و به قولی کوفه است وی به همراه فرزندش،محسّد و غلامش،مفلح توسط فاتک بن جهل اسدی و گروهی از دشمنان متنبی در مکانی به نام «الصافیّه» که کوههای اطراف آن را نیز «جبال الصافیّه» می نامند و در جانب غربی سواد بغداد، کنار دیر عاقول واقع است مورد هجوم قرار می گیرند واین دریای ادب و دانش را می خشکانند امّا فیض او در وجود طالبان دانش جاری می ماند؛دریایی فیاضی که در کنارش ، جوی ها و تالاب ها و رودخانه ها و دریاچه های شور دیگر نیز ، دم از حیات می زدند.
در وفیات الاعیان،جلد1،ص103 چنین می خوانیم:«و انما القیل له "المتنبی" لانه ادعی النبوه فی بادیه السماوه و تبعه خلق کثیر من بنی کلب و غیرهم فخرج الیه لوء لوء،امیرحمص ،نائبالاخشیدیه؛فاسره و تفرق اصحابه و حبسه طویلا ثم استنابه و اطاعه و قیل غیر ذلک و هذا اصح و قیل:انه قال: انا اول من تنبا بالشعر.
2- احب حمصاً الی خناصرهٍ وکل نفس ٍ تحب محیاها ------ دیوان 4/ 272
3-الکشف عن مساوی شعر متنبی- ص30-29؛ چاپ بغداد،سال1387-1965میلادی,به اهتمام شیخ محمدحسن آل یاسین.
4-یتیمه الدهر- جلد 1؛ص 101-100 ؛چاپ مصر- سال1352ه.
5- مقدمه ترجمه امثال سائره از شعر متنبی (صائب بن عباد) – ترجمه دکتر فیروز حریرچی،صص9-8 ؛چاپ سال2536 شمسی.