مرثیه ی فراق»
یاد باد آن فصل سرخ خاطره
یاد ماندن یاحسین در حنجره
یاد آن مرغان که بسمل می شدند
شمع آذرگون محفل می شدند
غرش طوفان رگبار تفنگ
مردی و جانبازی مردان جنگ
قلبشان لبریز از عشق حسین
رزمشان یادآور بدر و حنین
باوضوی خون بسیجی می شدند
فاتحان دژ دوعیجی می شدند
3
برسر پیمان خود جان باختند
قلّه ای از خشت ایمان ساختند
قصه گویم ،قصه ی عهد الست
قفل دل را در غمش باید شکست
قصه گویم،قصه ی یاران مست
رسته از مادون واین دنیای پست
عهدشان یاد آمد و فانی شدند
با خدای عرشیان باقی شدند
نور ماه ازنورشان باریک شد
آفتاب آسمان ، تاریک شد
4
یاد مجنون ، یاد فکه ، یاد فاو
یاد بستان ، یاد دریا ، یاد ناو
از رضا آغاز می گرد د کلام
شیر چزابه ، شهید پیشگام
چهره ای از نقش ایمان داشت او
بهره ای از عرش رحمان داشت او
او خدا دید و به جنت پر کشید
عاقبت بر پلّه ی آخر رسید
از سپاهی شیر میدان نبرد
نقل می گوییم با رخسار زرد
5
از حسین ،هم عهد با غلامرضا
بندگان مخلص و دور از ریا
در کنار یار خود ماوا گرفت
بر چکاد آسمانها جا گرفت
درس از دردانه ی زهرا گرفت
روی مین ها اوج براعلا گرفت
عین خوش از کوچ او ویرانه شد
از شراب عشق ، پر پیمانه شد
یاد کوشک و یاد خسرو یاد باد
روح او همراه رهبر ، شاد باد
6